در میان ما، کشورهاى بسیار ثروتمند و نیز کشورهاى داراى نفوذ بینالمللى کم نیستند. علاج مشکلات با همکاریهاى اقتصادى و رسانهاى و انتقال تجربههاى پیشبرنده و تعالىبخش، کاملاً امکانپذیر است. باید عزمهامان را راسخ کنیم؛ به هدفها وفادار بمانیم؛ از اخم قدرتهاى زورگو نترسیم و به لبخند آنان دل خوش نکنیم؛ ارادهى الهى و قوانین آفرینش را پشتیبان خود بدانیم؛ به شکست تجربهى اردوگاه کمونیستى در دو دهه پیش، و شکست سیاستهاى به اصطلاح لیبرال دموکراسى غربى در حال حاضر - که نشانههاى آن را در خیابانهاى کشورهاى اروپائى و آمریکایی و گرههاى ناگشودنى اقتصاد این کشورها همه مىبینند - با چشم عبرت بنگریم. و بالاخره سقوط دیکتاتورهاى وابسته به آمریکا و همدست رژیم صهیونیستى در شمال آفریقا و بیدارى اسلامى در کشورهاى منطقه را فرصتى بزرگ بشماریم. ما میتوانیم به ارتقاء «بهرهورى سیاسى جنبش عدم تعهد» در مدیریت جهانى بیندیشیم؛ میتوانیم براى تحول در این مدیریت، سندى تاریخى تهیه کنیم و ابزارهاى اجرائى آن را فراهم نمائیم؛ میتوانیم حرکت به سمت همکاریهاى مؤثر اقتصادى را طراحى و الگوهاى ارتباط فرهنگى میان خود را تعریف کنیم. بىشک تشکیل دبیرخانهى فعال و پرانگیزهاى براى این تشکیلات، خواهد توانست به حصول این مقاصد کمکى بزرگ و پر تأثیر تقدیم کند.
این بیدارى اسلامى و آنچه که در منطقهى ما رخ داد، که حادثهى فوقالعاده مهمى است. به نظر من هنوز ابعاد عظیم این حادثهاى که در شمال آفریقا و منطقهى اسلامى ما اتفاق افتاده، براى خیلىها درست شناختهشده نیست؛ خیلى چیز عظیمى اتفاق افتاده. پشت این مسئله، دست قدرت الهى است.
امروز احساس میشود، دیده میشود که این پردهى غفلت از روى ذهنهاى کشورهاى منطقه و ملتهاى مسلمان دارد برچیده میشود؛ این را باید مغتنم شمرد. منطقهى حساس ما، شمال آفریقا و منطقهى غرب آسیا - که اروپائىها به میل خودشان اسم «خاورمیانه» را روى آن گذاشتند و مرکز حساسِ قلب دنیاست - امروز به برکت بیدارى اسلامى، در حال تعیین سرنوشت آیندهى این منطقه است. این موقعیت را باید بشناسیم، آن را قدر بدانیم؛ نگذاریم این موقعیت مهم و حساس از دست برود. مسئلهى قدس شریف و فلسطین مظلوم در متن این قضایا قرار دارد و در قلب حوادث خاورمیانه است.
منطقهى حساس ما، بسیارى از مسائل و مشکلاتش به خاطر وجود این غدهى سرطانىِ صهیونیستى است، که دستهاى آلوده به خون قدرتهاى بزرگ، با همهى توان میخواهند آن را حفظ کنند. آمریکائىها صریح میگویند، دیگر قدرتهاى مسلط دنیا هم به طور صریح ابراز میکنند که سرنوشت خودشان را وابسته کردهاند به سرنوشت رژیم صهیونیستى. این به ضرر آنهاست.
امروز مسئلهى فلسطین به برکت بیدارى اسلامى، بار دیگر به یک مسئلهى اصلى دنیاى اسلام تبدیل شده است؛ نباید بگذارید این برجستگى و این امتیاز از بین برود و زیر توطئهها و ترفندهاى دشمنان مسلمانها و دشمنان امت اسلامى پنهان بماند. مسئلهى فلسطین یک مسئلهى اصلى است. در طول زمان، ملتها دولتهاى خودشان را با موضعگیرى آنها در قضیهى فلسطین محک میزدند. البته فشار استبداد و استکبار و اختناق و زور نمیگذاشته است که خواستهى ملتها آشکار شود. امسال در قضایاى روز قدس و راهپیمائى ملتهاى منطقه، به کورى چشم صهیونیستها، ملتها توانستند حرف دل خودشان را در این قضیه بزنند و انشاءاللّه روزبهروز بیشتر و گرمتر خواهد شد.
وضعیتى که امروز در دنیا هست، وضعیت تحول است. اوضاع جهان در حال تبدیل به یک شکل جدید و هندسهى جدید است. اگر بخواهیم در گذشتههاى نزدیک - مثلاً در حدود یکى دو قرن - نظیرى براى این پیدا کنیم، تقریباً شبیه اوضاعِ بعد از جنگ بینالملل اول، البته در جهت عکس آن است؛ آن روز هم هندسهى سیاسى و اقتصادى دنیا تغییر اساسى و بنیادى کرد. یا قبل از آن، در دورانى که اروپائىها استعمار را شروع کردند؛ یک وضعیت جدیدى در دنیا به وجود آمد، شکل عمومى دنیا عوض شد. تحولاتى که امروز مشاهده میشود، از این جنس است؛ جنس تغییر شکل عمومى دنیا؛ البته در جهت عکس آن دو مثالى که زدم؛ در جهت تبادل قدرت و توانائىهاى عمومى بین شرق و غرب، یا بین بخشى از ملتهاى دنیا با بخش دیگر. پیداست که به سوى تحولات تازهاى داریم پیش میرویم. شواهد و نشانههائى که این تحول را نشان میدهد، چه چیزهائى است؟ من چند تا مثال را عرض میکنم.
یکى بیدارى اسلامى است. ما در طول تاریخمان، چنین وضعیتى را در کشورهاى اسلامى نداشتیم. اینکه احساس هویت، احساس بیدارى، نه در یک ملت، بلکه در کشورهاى متعددى از کشورهاى اسلامى پدید بیاید و این احساس بیدارى، این احساس هویت، متکى به اسلام باشد، این را ما در گذشته هرگز نداشتیم؛ این مال امروز است؛ این یک نشانه است، نشانهى تحول است. چون مسلمانها یک میلیارد و نیم از جمعیت دنیا را تشکیل میدهند، دهها کشور شامل اکثریتهاى مسلمان هستند و کشورها هم جاهاى حساسى قرار دارند، بنابراین این بیدارى یک امر عادى نیست؛ نشاندهندهى یک تحول در ساخت و نقشه و هندسهى جدید دنیاست.
یک نشانهى دیگر، خیزش ناخیزِ ناموفق غرب به رهبرى آمریکا، براى تسلط هرچه بیشتر بر منطقهى ماست. یک خیزى برداشتند، این خیز ناموفق بود. قضیهى عراق یا قضیهى افغانستان، قضایاى دفعى نبود؛ حوادثى نبود که بر اساس یک تصمیم آنى، فورى و دفعى به وجود آمده باشد؛ نه، اینها کاملاً برنامهریزى شده بود؛ هدف هم تسلط کامل غرب به پیشتازى و رهبرى آمریکا بر کل این منطقه بود.
البته من اصرار دارم این منطقه را «غرب آسیا» بگویم، نه خاورمیانه. تعبیر خاور دور، خاور نزدیک، خاور میانه درست نیست. دور از کجا؟ از اروپا. نزدیک به کجا؟ به اروپا. یعنى مرکز دنیا اروپاست؛ هر جائى که از اروپا دورتر است، اسمش خاور دور است؛ هر جا نزدیکتر است، خاور نزدیک است؛ هر جا وسط است، خاورمیانه است! این تعریفى است که خود اروپائىها کردند؛ نه، ما این را قبول نداریم. آسیا یک قارهاى است؛ شرقى دارد، غربى دارد، وسطى دارد؛ ما در غرب آسیا قرار داریم. بنابراین منطقهى ما اسمش منطقهى غرب آسیاست، نه منطقهى خاورمیانه.
بنابراین یک نشانهى دیگر، تسلط کامل بر این منطقهى حساس است. چرا این منطقه حساس است؟ چون اولاً در این منطقه، منابع بسیار غنى و عظیمى قرار دارد؛ منابعى که غرب به آنها نیاز دارد، و در درجهى اول منابع انرژى. ثانیاً در اینجا موج اسلامى همیشه قابل انتظار و قابل توقع بوده؛ بخصوص بعد از پیدایش انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى، این موج را همیشه به نحو مبهم انتظار داشتند، براى اینکه بر این موج سیطره پیدا کنند. بنابراین سیطرهى همزمان، هم بر منابع غنى، هم بر موج اسلامى، آنها را وادار کرد که یک خیزى بردارند و این منطقه را تصرف کنند، اما وسط راه افتادند؛ مثل کسى که خیز برمیدارد تا از یک جوئى عبور کند، اما زورش نمیرسد، وسط جوب مىافتد. یک چنین اتفاقى افتاد. این خودش یکى از نشانههاى تحول است.
یک نشانهى دیگر، حوادث امروز اروپاست. این آیندهى مبهمى که سایه افکنده بر کشورهاى ثروتمند اروپا، کشورهاى غرب اروپا، حوادث بسیار مهمى است. این قضایاى اقتصادى ربطى هم به خطاهاى تاکتیکى و راهبردى ندارد که بگوئیم فلان تاکتیکشان در فلان جا غلط بود، دچار این مخمصه شدند؛ یا فلان راهبردشان غلط بود، دچار این گرفتارى شدند؛ نخیر، قضیه این نیست؛ قضیه، قضیهى بنیانى است. خطاهاى بنیانى وجود دارد. آنچه که امروز دارد اتفاق مىافتد، ناشى از خطاى در نگاه فلسفى و بنیانى و فکر غرب نسبت به جهان و انسان است؛ خطاى در جهانبینى است. البته اینجور خطاها، مثل خطاهاى تاکتیکى تأثیراتش سریع نیست؛ مثل خطاهاى راهبردى، تأثیراتش میانمدت نیست؛ این خطاها تأثیراتش بلندمدت است. بعد از دو سه قرن، این خطاها دارد خودش را نشان میدهد؛ و بدانید که اینها را زمین خواهد زد.
یکى دیگر از نشانههاى این تحول اساسىاى که در نقشهى دنیا انسان احساس میکند، افول وجههى آمریکاست. آمریکا به عنوان قدرت اولِ ثروت و علم و فناورى و نظامى دنیا، چندین دهه با وجهه زندگى کرد؛ که همین وجهه موجب شد نفوذ پیدا کند. در دهههاى اولِ نیمهى دوم قرن بیستم، این وجهه در اوج بود. در ایران خود ما همین جور بود؛ دولت ملىاى مثل دولت مصدق که از زیر بار انگلیس میگریخت، به دامن آمریکا پناه میبرد؛ این وجهه بود. در همهى دنیا یک چنین حالتى بود. امروز این وجهه به طور کامل از بین رفته است؛ یعنى آمریکا به عنوان یک متهم در دنیا مطرح است. دولت آمریکا در هیچ کشورى، میان هیچ ملتى، یک وجههى عمومى ندارد. «مرگ بر آمریکا» دیگر جزو شعارهاى اختصاصى ملت ایران نیست؛ در بسیارى از کشورها گفته میشود. یک دولتِ طرفدار ظلم، طرفدار جنگ، طرفدار انباشت تسلیحات، طرفدار سلطهى بر ملتها، طرفدار زورگوئى، دخالت در همه جا، یک چنین عنوانى پیدا کرده؛ این هم یکى از نشانههاست. بنابراین تحول در سطح جهان، یک امر قطعى است. نشانه هاى دیگرى هم دارد که حالا من اکتفاء میکنم به همین مقدارى که گفته شد. این یک نکته.
نکتهى دوم این است که منکر هم نمیتوان شد که کشور ما در این تحول، در این ماجرا، در این داستان طولانى، یک جایگاه ویژهاى دارد. ما در این قضیه، یک تماشاچى نیستیم، یک عنصر برکنار نیستیم؛ کشور ما یک جایگاه ویژهاى دارد. این جایگاه ویژه ناشى از چیست؟
اولاً چون بیدارى اسلامى از اینجا آغاز شد. این را همه میگویند، همه میفهمند، همه میدانند. آنچه که امروز ما به آن بیدارى اسلامى میگوئیم، سى و چند سال قبل از این در این کشور شروع شد، قربانیان خودش را گرفت، مجاهدتهاى خودش را عرضه کرد، به مقاصد و اهداف عالىِ خودش هم رسید، که تشکیل نظام اسلامى است.
مسائل مهمى در کشور ما وجود دارد که شعر میتواند از اینها بهرهمند شود و در خدمت این مفاهیم در بیاید. مفاهیم هم مفاهیم شخصى نیست؛ مفاهیم ملى است. فرض بفرمائید امروز یک ظلم بزرگ هستهاى دارند به ما میکنند. درست است که مثل میانمار، ما را قتلعام نمیکنند؛ خب، دستشان نمیرسد؛ دستشان میرسید، همین کار را هم میکردند؛ نمیتوانند؛ اما همان کارى که میتوانند، در ظلم به این ملت و به این کشور دارند انجام میدهند. خب، این یک موضوع مهمى است. یا فرض بفرمائید دانشمندان ما را به شهادت میرسانند؛ این پدیدهى کوچکى نیست، پدیدهى مهمى است. میخواهند ترور کنند، تروریستند؛ خب، تو سرشان بخورد؛ وقتى که تروریست سراغ دانشمند مىآید، مسئله از صرف یک ترور فراتر میرود؛ مسئلهى جبههبندى و دشمنى با دانش است، با پرورش دانش در کشور است، با پرورش دانشمند در کشور است؛ مسئله ابعاد وسیعى پیدا میکند. پس این یک مسئلهى ملى است، یک مسئلهى بزرگ است؛ اینها باید در شعر منعکس شود. همان طور که به نظرتان میرسد که باید مثلا براى میانمار یا مصر یا بیدارى اسلامى یا فلسطین یا جنگ سى و سه روزه شعر بگوئید - که میگوئید و خوب هم هست و لازم هم هست - مسائل موجود کشورتان هم مسائلى هستند که شما نمیتوانید از اینها صرفنظر کنید؛ اینها باید در عالم شعر بیاید.